فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر

متن مرتبط با «سانسور های افسانه دونگی» در سایت فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر نوشته شده است

چراغ‌های رابطه تاریکند... *

  • بابیلون برلین (Babylon Berlin) که انگار پرخرج‌ترین سریال تاریخ تلویزیون آلمان (و شاید پرخرج‌ترین سریال غیرانگلیسی‌زبان) هست و نتفلیکس آن را پخش کرده است یکی از جذاب‌ترین سریال‌هایی است که امسال ت, ...ادامه مطلب

  • در باب سریال‌هایی که می‌بینم...

  • در آخرین ساعتِ بیست‌وپنجمین روز سال نودوهفت، بالاخره توانستم لپ‌تاپم را باز کنم. چقدر لپ‌تاپ خودِ آدم، جای خودِ آدم، خانه‌ی خودِ آدم، عزیز و دوست‌داشتنی‌ست. از اولین روزهای سال دوست داشتم در مورد خیل, ...ادامه مطلب

  • سایه‌ی واژه‎هایم همیشه بر سر اندوه توست. *

  • ... از این جابه‌جایی هیچ خوشم نمی‌آمد چون در پاریس با دختری بودم که در خانه‌ی کوچکی که اجاره کرده بودم می‌خوابید. همچون کسان دیگری که به عطرِ‌ جنگل یا زمزمه‌ی یک دریاچه نیاز دارند،‌ من به خواب او در کنارم و روزها به همراهی همیشگی‌اش در اتومبیلم نیاز داشتم. چون هر چقدر هم که عشقی فراموش شود می‌تواند, ...ادامه مطلب

  • ای منتهای امیدها

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب

  • دره‎ی بیش از حد اجتماعی که بر دامنه‎هایش انبوهی دوست و آشنا را، دیده یا نادیده، مستقر حس می‎کردم...

  • کسانِ دیگری فقط آمده بودند روزنامه بخرند. خیلی‎ها هم بودند که با ما گپی می‎زدند و من همواره فکر کرده‎ام که حضورشان در سکوی نزدیک‎ترین ایستگاهِ راه‎آهنِ کوشکِ کوچکشان فقط برای آن بود که هیچ کارِ دیگری جز آن نداشتند که بیایند و چند آدمِ آشنا ببینند. خلاصه این که، آن توقف‎های قطارِ کوچک هم صحنه‎ای از ز, ...ادامه مطلب

  • مشقت‎های عشق *

  • همین که تنها شدیم و به راهرو پا گذاشتیم آلبرتین به من گفت: «برای چه با من درافتاده‎اید؟» آیا درشتی‎ام با او برای خودم هم دردناک بود؟ آیا فقط نیرنگی ناخودآگاه نبود که به کار می‎بردم تا دوستم در برابرِ من ناگزیر از رفتارِ ترس‎آلود و التماس‎آمیزی شود که به من امکان دهد از او سوال کنم، و شاید سرانجام بفهمم کدام‎یک از دو حدسی که از مدت‎ها پیش درباره‎اش می‎زنم درست است؟ هر چه بود با شنیدن آن سوالش ناگهان دستخوشِ خوشحالی کسی شدم که پس از مدت‎ها به هدفی دلخواه دست یافته باشد. * گو این‎که با این گونه تاکید گذاشتن بر سردیِ عواطفم با آلبرتین، به دلیلِ یک وضعیت و یک هدفِ خاص، کاری جز حساس‎تر کردن و تشدیدِ آن تناوبِ دوزمانه‎ای نمی‎کردم که عشق نزدِ همه‎ی کسانی دارد که بیش از حد به خود شک دارند، و باور نمی‎توانند کرد که زنی هرگز دوستشان بدارد، و خود نیز بتوانند او را به راستی دوست بدارند. اینان خود را خوب می‎شناسند و می‎دانند که درباره‎ی زنانی هر چه با هم متفاوت‎تر، امیدها و دلشوره‎های یکسانی حس کرده‎اند، خیال‎های یکسانی در سر پرویده‎اند، جمله‎های یکسانی به زبان آورده‎اند، و در نتیجه فهم, ...ادامه مطلب

  • روزهای روشن

  • دلم برای تابستان لک زده... برای آن روزهای آفتابی و روشن..., ...ادامه مطلب

  • دوست داشتن، از سفرهای دراز تهی‎دست باز می‎گردد

  • پیش از آن‎که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی هرچه باشد . . . خامش منشین خدا را پیش از آن که در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگوی   + احمد شاملو  ,دوست داشتن از عشق برتر است,دوست داشتن از ته دل,دوست داشتن از راه دور ...ادامه مطلب

  • خرده طرح‎های رهاشده...

  • وقتی در خانه تنها شدم، با یادآوری این‎که بعدازظهر را با آلبرتین گذرانده بودم و پس‎فردا با مادام دوگرمانت شام می‎خوردم، و باید به یک نامه‎ی ژیلبرت پاسخ می‎دادم، یعنی سه زنی که دوست داشته بودم، با خود گفتم که زندگی اجتماعی آدم، همانند کارگاه یک هنرمند، پر از خرده طرح‎های رهاشده‎ای است که او کوتاه‎زمانی پنداشته بود بتواند نیازِ خود به عشقی بزرگ را در آن‎ها ثبت کند، اما به فکرم نرسید که گاهی، اگر طرح چندان قدیمی نباشد، می‎شود دوباره بر آن کار کرد و از آن اثری یک‎سره متفاوت، و شاید حتا مهم‎تر از آنی ساخت که در آغاز در نظر بود. + جستجو ـ پروست * چه یلدایی گذشت... , ...ادامه مطلب

  • هفته‎های جان‎دار

  • بعدازظهرهای پنج‎شنبه با تمامِ بعدازظهرهای دیگر فرق دارد؛ روشن و نقره‎ای است و بوی اتفاق‎های خوب و دقیقه‎های خوشبخت را می‎دهد؛ نرم و گرم و خواب‎آور است؛ مثلِ نشستن زیرِ کرسی مادربزرگ یا لم‎دادن به سینه‎های مهربانِ مادر. روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند؛ شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دخترِ ترشیده‎ی توباخانم: دراز، لاغر، با چشم‎های ریزِ بدجنس. یکشنبه ساده و خر است و برای خودش، الکی، آن وسط می‎چرخد. دوشنبه شکلِ آقای حشمت‎الممالک است: متین، موقر، با کت و شلوارِ خاکستری و عصا. سه‎شنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبزِ رو, ...ادامه مطلب

  • سانسور

  • بهش گفتم... بهم گفت... ,سانسور,سانسوریا,سانسور جومونگ,سانسور والیبال,سانسور های افسانه دونگی,سانسور های سرزمین آهن,سانسور سرزمین آهن,سانسور المپیک,سانسورهای سریال سرزمین آهن,سانسورچی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها