بدون شرح...

ساخت وبلاگ

پرده‎ها را کنار زده‎ایم و آفتاب پخش شده تا وسطِ هال. آفتابِ خوش‎رنگ و گرمابخش، وسطِ زمستان. سکوتِ خانه را گاهی گفتگوی کوتاه‎مان می‎شکند. لیوانی آویشن دم کرده را با عسل و آبلیمو مخلوط کردم و آمدم نشستم پای لپ‎تاپ، وسط آفتاب پخش شده توی هال. حالِ خوشی داشتم. خیلی خوش. حالِ خوشِ روز تعطیل و ذوقِ آفتابِ وسط زمشتان و... توی ذهنم بود که الان وقتِ نوشتن نامه‎ایست که خیلی وقت است قرار است بنویسمش و مدام حواله‎اش می‎دادم به وقتی که حالم خوب باشد. وسطِ این خوشحالی لپ‎تاپ را باز کردم و به عادتِ همیشه، اول رفتم سراغِ خبرهای روز...

بغض گلویم را گرفت... اشک‎هایم جاری شدند... وای آتش‎نشان‎ها... وای...

تمامِ خوش حالی‎ام، تمام شد.

وای از مردم... وای از موبایلها... وای از...



فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر...
ما را در سایت فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m7thlineg بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 15:47