فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر

متن مرتبط با «هرکه شد محرم دل» در سایت فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر نوشته شده است

من به سرزمین دلتنگی تو تبعیدم

  •   94/06/11 دیروز یکشنبه بعدازظهر با غزاله گذشت. رفتیم به باغ لوکزامبورگ. او درس‌های‌ امتحانش و بیشتر فرانسه را می‌خواند و من کتابم را Du côté de chez Swann (بعد از چهار پنج سال دورخیز بالاخره شروع کردم). گفته بودم که غزاله برایم عیدی بخرد. فعلا حیرت‌زده‌ام. از وقتی کارِ «اجتماع و ادبیات» (؟) د, ...ادامه مطلب

  • دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست*

  • صداها رنگ دارند،‌ رنگ و حرکت هر دو با هم. من این را بعد از تجربه‌ی «مسکالین» فهمیدم. بیست‌ودو سال پیش،‌ در خانه‌ی... از یک «اوورتور» باخ،‌ از فلامنکو و چهار فصلِ‌ ویوالدی. هر کدام به کلی چیزِ دیگری بو, ...ادامه مطلب

  • راه می‌جستید و در خود گم شدید *

  • شاهرخ مسکوب سی‌وپنج سال پیش نوشته بود «چقدر زنده بودن شرم‌آور است.». حسِ‌ حالای خیلی از ماها. به دلیلی مشابه.   * هوشنگ ابتهاج – مثنوی مرثیه, ...ادامه مطلب

  • حتما دلیلی دارد. همیشه دلیلی هست.

  • * به هر حال،‌ باید این را قبول کرد: همیشه - برای همه چیز توضیحی علمی هست. البته می‌توان به شعر پناه برد،‌ یا با اقیانوس عهدِ دوستی بست،‌ به صدایش گوش داد،‌ یا نیز به رازهای‌ طبیعت همچنان اعتقاد داشت., ...ادامه مطلب

  • امیدی دلخراش‎تر از بیم! *

  • هاروکی موراکامی جایی گفته: نویسنده باید یک شخصیت داشته باشد که بی‎قیدوشرط دوستش بدارد. من نویسنده نیستم ولی داستان‎هایی نوشته‎ام؛ فکر کردم مثلا توی همین شاید... کدام یکی را بی‎قیدوشرط دوست دارم؟ «از جواب ماندم!» به پیشنهاد صبوحا، کافکا در کرانه‎ی موراکامی «سر گرفته شد». فعلا فقط مقدماتش را خواندم. , ...ادامه مطلب

  • خرده طرح‎های رهاشده...

  • وقتی در خانه تنها شدم، با یادآوری این‎که بعدازظهر را با آلبرتین گذرانده بودم و پس‎فردا با مادام دوگرمانت شام می‎خوردم، و باید به یک نامه‎ی ژیلبرت پاسخ می‎دادم، یعنی سه زنی که دوست داشته بودم، با خود گفتم که زندگی اجتماعی آدم، همانند کارگاه یک هنرمند، پر از خرده طرح‎های رهاشده‎ای است که او کوتاه‎زمانی پنداشته بود بتواند نیازِ خود به عشقی بزرگ را در آن‎ها ثبت کند، اما به فکرم نرسید که گاهی، اگر طرح چندان قدیمی نباشد، می‎شود دوباره بر آن کار کرد و از آن اثری یک‎سره متفاوت، و شاید حتا مهم‎تر از آنی ساخت که در آغاز در نظر بود. + جستجو ـ پروست * چه یلدایی گذشت... , ...ادامه مطلب

  • کاش با تو، در چهارچوب همین تابلو آشنا شده بودم *

  • تدارکی که پروست برای ورودِ آلبرتین می‎بیند، با دادنِ وعده‎ی ورودش از خیلی قبل‎تر، با اشاره‎هایی که یکی دو جا به آلبرتین و عشقِ بزرگِ زندگی‎اش شدنِ او می‎کند، بعد، آن ورودِ یک‎باره، با آن توصیفاتِ شگفت‎انگیزِ گروه دخترانِ شکوفا به پلاژ... و توصیف تمام و کمالِ تماشایی که از راوی و احتمالا دیگران می‎خرند، آن‎جور که برای خواننده‎های تمامِ صد سالِ گذشته تا حال، چاره‎ای جز تصور کردن دقیق و مو به موی آن ورود با شکوه به اطرافِ موج‎‎شکن، باقی نگذاشته، دگرگونی و دگردیسی چهره‎ها... گم و پیدا شدنِ دخترها، سرگشتگی راوی در جستجوی دخترها... کم‎کم مشخص‌,کاش با تو بودم,ای کاش با تو میموندم,ای کاش باتو هیچ مقابل نمیشدم,ای کاش با تو میموندم الهه,کاش میشد با تو بودن را نوشت,اي كاش با تو ميموندم,ای کاش با تو میموندم دانلود,کاش میشد با تو باشم,اي كاش با تو هيچ مقابل نمیشدم,ای کاش با تو هیچ ...ادامه مطلب

  • هر چی که جاده‎ست رو زمین، به سینه‎ی من می‌رسه

  • یک نفر، که حتا احساس می‎کنم توی ساختمان ما هم نباشد، چون انگار صدا از خیابان رد می‎شود، در فضایی بیرون از ساختمان سکوتِ نیمه‎شب را که گاهی با صدای عبور اتومبیلی شکسته می‎شود، می‎شکند، سوغاتی هایده را گذاشته این وقت! دقیقا این وقت! همین زمانِ زیرِ پست. چقدر خوبه این ترانه و اجرا... چقدر همه‎چیز جفت و جور شدند تا ماندگارترین ترانه‎ی هایده شکل بگیرد... و چه لذتی دارد شنیدنِ نامنتظر و غریبش این‎جوری و این وقت شب. انگار یکی صدایش را بلند کرده برای شب بیدارهای این حوالی. و نه آن‎قدر بلند که خوابِ خفته‎ها را بشکند. + این ترانه چهل ساله شده. ,هرچی که خواستیم جوره,هرچی که بخوای,هر چی که دلت بخواد,هر چی که باحاله,آهنگ هرچی که خواستیم جوره,چرا هرچی که خوبه,دانلود هرچی که بخوای,هر که بامش بیش برفش بیشتر,هر که دلارام دید,هرکه شد محرم دل ...ادامه مطلب

  • تهران، فقط دل‌تنگی به آدم افزوده‌است*

  • از حاشیه‎ی شهر برمی‎گشتم. از غرب. سال‎ها بود که تهران را این‎طور، مجموعه‎ای دور و بی‎انتها از چراغ‎های روشن، فقط از فراز بام دیده بودم. از بالا. این‎بار، تهران بالا بود و من در امتداد اتوبانی در ناکجاآباد، از پایین به سمتش می‎رفتم. به سمتِ مجموعه‎ی دورِ بی‎انتهای چراغ‎های روشن... میلیون‎ها زندگی، میلیون‎ها قصه... تهران، اگر روزی هزار بار هم به طرفش برگردم، دلتنگم می‎کند. دلتنگی برای این محبوب‎ترینِ شهرها را، عجیب است هر بار که به سمتش برمی‎گردم، عمیق‎تر حس می‎کنم.  + چقدر برای این شهرِ غریب، نوشتم و تو را پس نداد...*   * حسین نوروزی , ...ادامه مطلب

  • شاید شور همین باشد

  • 1 از همه‎ی شیوه‎های پرورش عشق، از همه‎ی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جمله‎ی کاراترین‎ها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا می‎گیرد. آن‎گاه، کار از کار گذشته است، به کسی که در آن هنگام با او خوشیم دل می‎‏بازیم. حتا نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتا به همان اندازه، خوش‎مان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایش‎مان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق می‎یابد که ـ هنگامی‎که از او محرومیم ـ به جای جستجوی خوشی‎هایی که لطف او به ما ارزانی می‎داشت، یک‎باره نیازی بی‎تابانه به خود آن کس حس می‏‎کنیم، نیازی شگرف که, ...ادامه مطلب

  • چشم‎اندازی از دلفت

  • The View of Delft  - Johannes Vermeer 1661 این نقاشی یوهانس فرمیر (نقاش هلندی 1631-1675)، همان تابلویی هست که به‏ نظر پروست زیباترین تابلوی دنیاست و بارها به این تابلو و به فرمیر، در جستجو اشاره می‎کند. پ‎. ن.: یوهانس فرمیر، همان نقاشِ دختری با گوشواره‎ی مروارید هست. , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها