94/06/11 دیروز یکشنبه بعدازظهر با غزاله گذشت. رفتیم به باغ لوکزامبورگ. او درسهای امتحانش و بیشتر فرانسه را میخواند و من کتابم را Du côté de chez Swann (بعد از چهار پنج سال دورخیز بالاخره شروع کردم). گفته بودم که غزاله برایم عیدی بخرد. فعلا حیرتزدهام. از وقتی کارِ «اجتماع و ادبیات» (؟) د, ...ادامه مطلب
صداها رنگ دارند، رنگ و حرکت هر دو با هم. من این را بعد از تجربهی «مسکالین» فهمیدم. بیستودو سال پیش، در خانهی... از یک «اوورتور» باخ، از فلامنکو و چهار فصلِ ویوالدی. هر کدام به کلی چیزِ دیگری بو, ...ادامه مطلب
شاهرخ مسکوب سیوپنج سال پیش نوشته بود «چقدر زنده بودن شرمآور است.». حسِ حالای خیلی از ماها. به دلیلی مشابه. * هوشنگ ابتهاج – مثنوی مرثیه, ...ادامه مطلب
* به هر حال، باید این را قبول کرد: همیشه - برای همه چیز توضیحی علمی هست. البته میتوان به شعر پناه برد، یا با اقیانوس عهدِ دوستی بست، به صدایش گوش داد، یا نیز به رازهای طبیعت همچنان اعتقاد داشت., ...ادامه مطلب
هاروکی موراکامی جایی گفته: نویسنده باید یک شخصیت داشته باشد که بیقیدوشرط دوستش بدارد. من نویسنده نیستم ولی داستانهایی نوشتهام؛ فکر کردم مثلا توی همین شاید... کدام یکی را بیقیدوشرط دوست دارم؟ «از جواب ماندم!» به پیشنهاد صبوحا، کافکا در کرانهی موراکامی «سر گرفته شد». فعلا فقط مقدماتش را خواندم. , ...ادامه مطلب
وقتی در خانه تنها شدم، با یادآوری اینکه بعدازظهر را با آلبرتین گذرانده بودم و پسفردا با مادام دوگرمانت شام میخوردم، و باید به یک نامهی ژیلبرت پاسخ میدادم، یعنی سه زنی که دوست داشته بودم، با خود گفتم که زندگی اجتماعی آدم، همانند کارگاه یک هنرمند، پر از خرده طرحهای رهاشدهای است که او کوتاهزمانی پنداشته بود بتواند نیازِ خود به عشقی بزرگ را در آنها ثبت کند، اما به فکرم نرسید که گاهی، اگر طرح چندان قدیمی نباشد، میشود دوباره بر آن کار کرد و از آن اثری یکسره متفاوت، و شاید حتا مهمتر از آنی ساخت که در آغاز در نظر بود. + جستجو ـ پروست * چه یلدایی گذشت... , ...ادامه مطلب
تدارکی که پروست برای ورودِ آلبرتین میبیند، با دادنِ وعدهی ورودش از خیلی قبلتر، با اشارههایی که یکی دو جا به آلبرتین و عشقِ بزرگِ زندگیاش شدنِ او میکند، بعد، آن ورودِ یکباره، با آن توصیفاتِ شگفتانگیزِ گروه دخترانِ شکوفا به پلاژ... و توصیف تمام و کمالِ تماشایی که از راوی و احتمالا دیگران میخرند، آنجور که برای خوانندههای تمامِ صد سالِ گذشته تا حال، چارهای جز تصور کردن دقیق و مو به موی آن ورود با شکوه به اطرافِ موجشکن، باقی نگذاشته، دگرگونی و دگردیسی چهرهها... گم و پیدا شدنِ دخترها، سرگشتگی راوی در جستجوی دخترها... کمکم مشخص,کاش با تو بودم,ای کاش با تو میموندم,ای کاش باتو هیچ مقابل نمیشدم,ای کاش با تو میموندم الهه,کاش میشد با تو بودن را نوشت,اي كاش با تو ميموندم,ای کاش با تو میموندم دانلود,کاش میشد با تو باشم,اي كاش با تو هيچ مقابل نمیشدم,ای کاش با تو هیچ ...ادامه مطلب
یک نفر، که حتا احساس میکنم توی ساختمان ما هم نباشد، چون انگار صدا از خیابان رد میشود، در فضایی بیرون از ساختمان سکوتِ نیمهشب را که گاهی با صدای عبور اتومبیلی شکسته میشود، میشکند، سوغاتی هایده را گذاشته این وقت! دقیقا این وقت! همین زمانِ زیرِ پست. چقدر خوبه این ترانه و اجرا... چقدر همهچیز جفت و جور شدند تا ماندگارترین ترانهی هایده شکل بگیرد... و چه لذتی دارد شنیدنِ نامنتظر و غریبش اینجوری و این وقت شب. انگار یکی صدایش را بلند کرده برای شب بیدارهای این حوالی. و نه آنقدر بلند که خوابِ خفتهها را بشکند. + این ترانه چهل ساله شده. ,هرچی که خواستیم جوره,هرچی که بخوای,هر چی که دلت بخواد,هر چی که باحاله,آهنگ هرچی که خواستیم جوره,چرا هرچی که خوبه,دانلود هرچی که بخوای,هر که بامش بیش برفش بیشتر,هر که دلارام دید,هرکه شد محرم دل ...ادامه مطلب
از حاشیهی شهر برمیگشتم. از غرب. سالها بود که تهران را اینطور، مجموعهای دور و بیانتها از چراغهای روشن، فقط از فراز بام دیده بودم. از بالا. اینبار، تهران بالا بود و من در امتداد اتوبانی در ناکجاآباد، از پایین به سمتش میرفتم. به سمتِ مجموعهی دورِ بیانتهای چراغهای روشن... میلیونها زندگی، میلیونها قصه... تهران، اگر روزی هزار بار هم به طرفش برگردم، دلتنگم میکند. دلتنگی برای این محبوبترینِ شهرها را، عجیب است هر بار که به سمتش برمیگردم، عمیقتر حس میکنم. + چقدر برای این شهرِ غریب، نوشتم و تو را پس نداد...* * حسین نوروزی , ...ادامه مطلب
1 از همهی شیوههای پرورش عشق، از همهی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جملهی کاراترینها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا میگیرد. آنگاه، کار از کار گذشته است، به کسی که در آن هنگام با او خوشیم دل میبازیم. حتا نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتا به همان اندازه، خوشمان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایشمان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق مییابد که ـ هنگامیکه از او محرومیم ـ به جای جستجوی خوشیهایی که لطف او به ما ارزانی میداشت، یکباره نیازی بیتابانه به خود آن کس حس میکنیم، نیازی شگرف که, ...ادامه مطلب
The View of Delft - Johannes Vermeer 1661 این نقاشی یوهانس فرمیر (نقاش هلندی 1631-1675)، همان تابلویی هست که به نظر پروست زیباترین تابلوی دنیاست و بارها به این تابلو و به فرمیر، در جستجو اشاره میکند. پ. ن.: یوهانس فرمیر، همان نقاشِ دختری با گوشوارهی مروارید هست. , ...ادامه مطلب