صداها رنگ دارند، رنگ و حرکت هر دو با هم. من این را بعد از تجربهی «مسکالین» فهمیدم. بیستودو سال پیش، در خانهی... از یک «اوورتور» باخ، از فلامنکو و چهار فصلِ ویوالدی. هر کدام به کلی چیزِ دیگری بو, ...ادامه مطلب
زخمیها که روزبهروز بیشتر میشدند، در کوچه و خیابان ولو بودند. همه پاره پلاس تنشان بود. برایشان اعانه جمع میکردند. «روز»های گوناگونی به راه میانداختند، «روز» این، «روز» آن، «روز»هایی که بیشت, ...ادامه مطلب
در آخرین ساعتِ بیستوپنجمین روز سال نودوهفت، بالاخره توانستم لپتاپم را باز کنم. چقدر لپتاپ خودِ آدم، جای خودِ آدم، خانهی خودِ آدم، عزیز و دوستداشتنیست. از اولین روزهای سال دوست داشتم در مورد خیل, ...ادامه مطلب
خانه اوایل اینجا بود. جایی در این کوچه. سابقاً محلهی سینهپایینی. پشت باغ سنبلستان. حالا حتماً اسمش عوض شده است. «ببینم آقای راننده، این کوچهای که جلوی باغ همایون بود اسمش چیست؟». والله نمیدانم. سابقاً به اینجا، یعنی به محلهی اطراف باغ همایون میگفتند بیدآباد و سینهپایینی. این خیابان این طرف را میبینید؟ این را ده پانزدهسالی است کشیدهاند. میرسد به میدان کهنه و آخر بازار. حالا توریستها راحت میتوانند بروند به مسجد جمعه. «بله، میدانم.». میدانم که این خیابان به کجا میرود. میدانم که چند سال است آن را کشیدهاند. خانهی خانم منور. این خیابان سراسر خانه بود. وقتی که ما اسبابکشی کردیم هنوز خراب نکرده بودند. مجبور بودم از زیر بازارچه به مدرسه بروم. یک روز عملهها را دیدم. و کلنگها را. آینهکاریهایی که به ضرب تیشه خرد میشد. گچبریهایی که تکه پارههایش هنوز گل و بته داشت. درهای چوبی و شیشههای رنگی. خانم منور میگفت خانهاش در قیاس با خانههایی که خراب میشد مفت نمیارزد. راست میگفت. خانهی خانم منور خیلی قدیمی نبود. تازه اتاق آیینهکاری نداشت. از هشتی بزرگ که وارد میشدم صدای در چوبی در دالان میپیچید. حیاط دو سه پله پایینتر از دالان بود. باغچهای داشت پر از گل یاس و لالهعباسی. حوضی عمیق داشت انباشته از آب سبز و علف. تیرگی آب پناه ماهیهایی میشد که کلاغها در کمین , ...ادامه مطلب
نه. باید بگریزم. باید بهخواب بروم. من آدمم و محکوم به زندگی روز، به زندگی ظاهر. نباید به طبیعت شبانه تن در بدهم. لحاف را بر سرم میکشم. گوشهایم را با دو دست محکم میگیرم، سرم را به بالش میفشارم، و درهمکشیده و دندان بر دندان فشرده، ترسان و حیران، خواب نجاتبخشی بهسراغم میآید. هان! این رخوت مطبوع که در ساقهای پا رخنه میکند، این گرمای آرامبخش که تا قفسهی سینه بالا میآید، و این احساس رهایی و سکون، جز خواب مهربان نیست که سرانجام من لرزان را در آغوش میفشارد. و ناگهان صبح است. خروسان منادی سحر، پیشاهنگان آفتاب غوغا میکنند. گله در آغل بیتاب است. سرما و سوز صبحگاهی گرمی تن را هزار چندان میکند. و هایوهوی آنها که دیری است از خواب برخاستهاند، اصوات آشنا را در سراسر ده میپراکند. تیغ آفتاب بر بلندی ده، بر سرشاخههای درختان برافراشته در سایهروشن صبح میزند و ده، آرام آرام، در خون من بیدار میشود. صدای بم آقابزرگ که بر سر سجاده نشسته است و ورد میخواند، صدای پای نانا که بساط صبحانه را آماده میکند، و صدای غوغای ده که زنده و بیدار، کار روزانه را آغازمی کند، چنان آرامش عصبی مرا تشدید میکند که نشئهی صبح و زندگی دوباره کاهلانه خود را بهدست خواب میسپارم. وقتی که باز بیدار میشوم، قلقل سماور، گرمای زغالهای گداخته در منقل، بوی شیر و نان تازه و پنیر و سرشیر، روشنی روز، برق پر, ...ادامه مطلب
«تماشای این فیلم را از دست ندهید»، شاید زیادی توصیهی شدیدی باشد ولی، تماشای این فیلم نسبتا شدیدا توصیه میشود. به هیچوجه فیلمِ بینقصی نیست، که اتفاقا اشکالاتِ ریز و درشتِ زیادی دارد ولی، فیلمیست دلنشین، متفاوت و غیرمنتظره در سینمای ایران. , ...ادامه مطلب
مثلا... جمعهای شهریوری ـدلانگیزترین ماهِ تابستان**ـ، در دلانگیزترینِ ساعتِ صبح به قصدِ جاده، به خیابانهای خلوتِ تهران بزنی... در این دلانگیزترین حال و ساعتشان... ** دلانگیزترین و در عین حال حسرتبارترین ماهِ تابستان... حسرتِ تمامِ اتفاقاتِ نیفتاده... حسرتِ نزدیکی پایان... * از ترانهی تورج نگهبان، با صدای محمد معتمدی ,رهگذارت ...ادامه مطلب
چه بسیار حرفها در یک کلمهی تنها میخوانی اگر گیج و بهویژه منتظر باشی و این تصور را مبنا بگیری که نامه را شخص معینی فرستاده است، چه بسیار واژهها در یک جمله. با حدس چیزهایی را میخوانی، از خودت چیزهایی درمیآوری، و این همه بر اساس یک اشتباهِ آغازین است؛ اشتباههای بعدی (که فقط به خواندنِ نام, ...ادامه مطلب
و ای افتخار کسی که افتخاری ندارد . یا فخر من لا فخر له ... * این فراز آینه ای باشه جلوی چشمم که به کسی نگم فلانی مثلا به چی دلش خوشه ! * که آدم ها را با خدایی که پشت سرشان ایستاده ببینم . * که ... آدم شوم . قول و قرار های یواشکی فایده ندارد . اینجا نوشتم که فراموش نکنم . رفیق ... , ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب
اگر شاید... مینوشتم طبق روالِ سابق، دیشب یا امشب، حتما پست گذاشته بودم برایش؛ طبقِ قرارِ نانوشتهی همهی عیدها. هر چند اگر همهچیز به همان روالِ سابق پیش رفته و آن اتفاقات نیفتاده بودند، شاید... تا به حال تمام شده بود. ولی اتفاقِ یک سال و اندی پیش ب, ...ادامه مطلب
«اینجا ما با پدیدهای روبهرو هستیم که به دوربین زل میزند و» سعی میکند با نه یک بار، که دو بار تقلید وقیحانه از یک قهرمان، قهرمان شود ولی... , ...ادامه مطلب
تمام نیمهی دومِ اسفند را دلم میخواست بنویسم از سالی که در حالِ تمام شدن بود... نشد. اسفندِ گذشته آنقدر شلوغ بود که نشد... حرفها هم مردند. داستایوفسکی میگوید: « همیشه چیزی هست که حاضر نیست از جمجمهی شما بیرون آید و تا آخر ناگفته در ذهنتان باقی میماند و شما میمیرید و شاید اهمِ آنچه در ذهن, ...ادامه مطلب
کسانِ دیگری فقط آمده بودند روزنامه بخرند. خیلیها هم بودند که با ما گپی میزدند و من همواره فکر کردهام که حضورشان در سکوی نزدیکترین ایستگاهِ راهآهنِ کوشکِ کوچکشان فقط برای آن بود که هیچ کارِ دیگری جز آن نداشتند که بیایند و چند آدمِ آشنا ببینند. خلاصه این که، آن توقفهای قطارِ کوچک هم صحنهای از ز, ...ادامه مطلب
یک نفر، که حتا احساس میکنم توی ساختمان ما هم نباشد، چون انگار صدا از خیابان رد میشود، در فضایی بیرون از ساختمان سکوتِ نیمهشب را که گاهی با صدای عبور اتومبیلی شکسته میشود، میشکند، سوغاتی هایده را گذاشته این وقت! دقیقا این وقت! همین زمانِ زیرِ پست. چقدر خوبه این ترانه و اجرا... چقدر همهچیز جفت و جور شدند تا ماندگارترین ترانهی هایده شکل بگیرد... و چه لذتی دارد شنیدنِ نامنتظر و غریبش اینجوری و این وقت شب. انگار یکی صدایش را بلند کرده برای شب بیدارهای این حوالی. و نه آنقدر بلند که خوابِ خفتهها را بشکند. + این ترانه چهل ساله شده. ,هرچی که خواستیم جوره,هرچی که بخوای,هر چی که دلت بخواد,هر چی که باحاله,آهنگ هرچی که خواستیم جوره,چرا هرچی که خوبه,دانلود هرچی که بخوای,هر که بامش بیش برفش بیشتر,هر که دلارام دید,هرکه شد محرم دل ...ادامه مطلب